پرینت

رحلت جانگداز نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر تمامی مسلمانان جهان تسلیت باد

تاریخ انتشار : . اخبار سایت

امتیاز کاربران
ضعیفعالی 

 

 

اَللّهُّمَ‌صَلِ‌عَلی‌مُحَمَّدْ‌وَ‌آلِ‌مُحَمَّدْوعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

محمدرسول الله صادق الوعد الامین

 

... در یكی از روزهای بیماری در حالی كه سرش را با پارچه‌ای بسته بود و علی علیه السلام و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بر زمین كشیده می‌شد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است كه من از میان شما غائب گردم، اگر به كسی وعده داده‌ام، آماده‌ام انجام دهم و هر كس طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض كرد: چندی قبل به من وعده دادید كه اگر ازدواج كنم، مبلغی به من كمك كنید، پیامبر فورا به فضل دستور داد كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص در این جهان، آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.(۱)

در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد "طائف" در حالی كه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر مركب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شكم من اصابت كرد، من اكنون آماده گرفتن قصاصم.
درخواست پیامبر یك تعارف اخلاقی نبود؛ بلكه جداً مایل بود حتی یك چنین حقوقی را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد جبران نماید. گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌گردید. مع الوصف پیامبر، خواست، نظر وی را تامین كند.
پیامبر دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص كند. یاران رسول خدا با دلی پر غم و دیدگانی اشكبار و گردن‌های كشیده و ناله‌هایی جانگداز، منتظرند كه جریان به كجا خاتمه می‌پذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار، شكم و سینه پیامبر را می‌بوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، گفت: خدایا! از سواده بگذر، همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت.(۲)

فروغ ابدیت جلد۲، صفحات ۸۶۴- ۸۶۵ (با اندكی تغییر)

 

 وفات پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم

بدان كه اكثر علماى فريقين را اعتقاد آن است كه ارتحال سيد انبياء صلى اللّه عليه و آله و سلّم به عالم بقادر روز دوشنبه بوده است و اكثر علماى شيعى را اعتقاد آن است كه آن روز بيست و هشتم ماه صفر بوده است و اكثر علماى اهل سنت دوازدهم ماه ربيع الاول گفته اند. و در كشف الغمّه از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت در سال دهم هجرت به عالم بقا رحلت نمود و ازعمر شريف آن حضرت شصت و سه سال گذشته بود، چهل سال در مكه ماند تا وحى بر او نازل شد و بعد از آن سيزده سال ديگر در مكه ماند و چون به مدينه هجرت نمود پنجاه و سه سال از عمر شريفش گذشته بود و ده سال بعد از هجرت در مدينه ماند و وفات آن حضرت در دوم ماه ربيع الاوّل روز دوشنبه واقع شد،

مؤلف گويد كه واقع شدن وفات آن حضرت در دوم ربيع الاوّل موافق با قول بعضى از اهل سنت است و از علماى شيعه كسى قائل به آن نشده پس شايد اين فقره از روايت محمول بر تقيه باشد. و بدان كه در كيفيّت وفات آن سرور و وصيّت هاى آن بزرگوار روايت بسيار وارد شده (ابن بابويه در باب حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله ازابن عباس روايتى نقل كرده كه ملخص آن چنين است كه چون حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله به بستر بيمارى خوابيد اصحاب آن حضرت بر گرد او جمع گرديدند عماربن ياسر برخاست و سؤالى از آن حضرت كرد پس حضرت دستورالعملى در باب تجهيز خود به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود پس به بلال فرمود كه اى بلال مردم رابه نزد من بطلب كه در مسجد جمع شوند چون جمع شدند حضرت بيرون آمد عمامه مبارك را بر سر بسته بود و بر كمان خود تكيه كرده بود تا آنكه وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى الهى را ادا كرد و فرمود اى گروه اصحاب ! چگونه پيغمبرى بودم براى شما آيا خود به نفس نفيس جهاد نكردم در ميان شما؟ آيا دندان پيش مرا نشكستيد؟ آيا جبين مرا خاك آلود نكرديد؟آياخون بر روى من جارى نكرديد تا آنكه ريش من رنگين شد؟ آيا متحمل تَعَبهاو شدتها نشدم از نادانان قوم خود؟ آيا سنگ از گرسنگى نبستم براى ايثار امت بر خود؟ صحابه گفتنند بلى، يا رسول الله به تحقيق كه صبر كننده بودى از براى خدا و نهى كننده بودى از بديها، پس جزا دهد ترا خدا از ما بهترين جزاها. حضرت فرمود كه شما را خدا نيز جزاى خير دهد پس فرمود كه حق تعالى حكم كرده و سوگند ياد نموده است كه نگذرد از ظلم ستمكارى، پس سوگند مى دهم شما را به خدا كه هر كه او را مظلمه بوده باشد نزد محمد البته برخيزد و قصاص كند كه قصاص نزد من محبوبتر است از قصاص عقبى در حضور ملائكه و انبياء. پس مردى از آخر مردم برخاست كه او را سوادة بن قيس مى گفتند گفت پدر و ماردم فداى تو يا رسول الله ! در هنگامى كه از طايف مى آمدى من به استقبال تو آمدم تو بر ناقه غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق در دست داشتى چون بلند كردى او را كه بر راحله خود بزنى بر شكم من آمد ندانستم كه به عمد كردى يا به خطا؟ حضرت فرمود كه معاذالله كه به عمد كرده باشم پس فرمود كه اى بلال، برو به خانه فاطمه همان عصا را بياور! چون بلال از مسجد بيرون آمد در بازارهاى مدينه ندا مى كرد كه اى گروه مردم كيست كه قصاص فرمايد نفس خود را پيش از روز قيامت اينك محمد صلى اللّه عليه و آله خود را در معرض قصاص در آورده است پيش از روز جزا چون به در خانه فاطمه عليهاالسّلام رسيد در راكوبيد و گفت اى فاطمه ! بر خيز كه پدرت عصاى ممشوق خود را مى طلبد. فاطمه عليهاالسلام گفت امروز روز كار فرمودن عصا نيست براى چه آن را مى خواهد؟ بلال گفت كه اى فاطمه ! مگر نمى دانى كه پدرت بر منبر بر آمده و اهل دين و دنيارا وداع مى كند؟ چون فاطمه عليهاالسّلام سخن وداع شنيد فرياد برآورد و گفت زهى غم و اندوه و حسرت دل فكار من براى اندوه تو اى پدر بزرگوار بعد از تو فقيران و بيچارگان و درماندگان بگو پناه به كه برند اى حبيب خدا و محبوب قلوب فقرا. پس بلال عصا را گرفت و به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله شتافت و چون عصارا به حضرت داد فرمود كه به كجا رفت آن مرد پير؟ او گفت من حاضرم، يا رسول الله ! پدرو مادرم فداى تو باد! و حضرت فرمود كه بيا و از من قصاص كن تا راضى شوى از من ! آن مرد گفت شكم خود را بگشا يا رسول اللّه ! چون حضرت شكم محترم خود را گشود گفت پدر و مادرم فداى تو باد! يا رسول اللّه دستور مى دهى كه دهان خود را بر شكم تو گذارم چون رخصت يافت شكم مكرم آن حضرت را بوسيد و گفت پناه مى برم به موضع قصاص شكم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از آتش جهنم در روز جزا. حضرت فرمود كه اى سواده ! آيا قصاص مى كنى يا عفو مى نمايى؟ گفت عفو مى نمايم يا رسول اللّه ! حضرت فرمود خداوندا تو عفو كن از سوادة بن قيس چنانكه او عفو كرد از پيغمبر تو، پس حضرت از منبر به زير آمد و داخل خانه ام سلمه شد ومى گفت پروردگارا! تو سلامت دار امّت محمد را از آتش. در زير لحاف با تو مى گفت؟حضرت فرمود كه هزار باب از علم تعليم من نمود كه از هر باب هزار باب ديگر گشوده مى شود! (شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه) ) و ما در اينجا اكتفا مى كنيم به آنچه شيخ مفيد و طبرسى رضوان اللّه عليهما اختيار كرده اند.

گفته اند (ارشاد شيخ مفيد 1/179. اعلام الورى طبرسى 1/266، 267) كه چون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم از حجّة الوداع مراجعت نمود و بر آن حضرت معلوم شد كه رحلت او به عالم بقا نزديك شده است پيوسته در ميان اصحاب خطبه مى خواند و ايشان را از فتنه هاى بعد از خود به مخالفت فرموده هاى خود حذر مى نمود و وصيّت مى فرمود ايشان را كه دست از سنّت و طريقه او بر ندارند و بدعت در دين الهى نكنند و متمسك شوند به عترت و اهل بيت او به اطاعت و نصرت و حراست، و متابعت ايشان را بر خود لازم دانند و منع مى كرد ايشان را از مختلف شدن و مرتد شدن و مكّرر مى فرمود كه ايّها النّاس من پيش از شما مى روم و شما در حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد و از شما سؤال خواهم كرد كه چه كرديد با دو چيز گران بزرگ كه در ميان شما گذاشتم كتاب خدا و عترت كه اهل بيت من اند، پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من خواهيد كرد در اين دو چيز، به درستى كه خداوند لطيف خبير مرا خبر داده است كه اين دو چيز از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند، به درستى كه اين دو چيز را در ميان شما مى گذارم و مى روم پس سبقت مگيريد بر اهل بيت من و پراكنده مشويد از ايشان و تقصير مكنيد در حق ايشان كه هلاك خواهيد شد و چيزى تعليم ايشان مكنيد، به درستى كه ايشان داناترند از شما و چنين نيابم شما را كه بعد از من از دين برگرديد و كافر شويد و شمشيرها بر روى يكديگر بكشيد پس ملاقات كنيد من يا على عليه السّلام را در لشكرى مانند سيل در فراوانى و سرعت و شدّت. و بدانيد كه على بن ابى طالب پسر عمّ و وصّى من است و قتال خواهد كرد بر تاءويل قرآن چنانكه من قتال كردم بر تنزيل قرآن. و از اين باب سخنان در مجالس متعدّده مى فرمود، پس اُساَمة بن زيد را امير كرد و لشكرى از منافقان و اهل فتنه و غير ايشان براى او ترتيب داد و امر كرد او را كه با اكثر صحابه بيرون رود به سوى بلاد روم به آن موضعى كه پدرش در آنجا شهيد شده بود و غرض حضرت از فرستادن اين لشكر آن بود كه مدينه از اهل فتنه خالى شود و كسى با حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام منازعه نكند تا امر خلافت بر آن حضرت مستقر گردد و مردم را مبالغه بسيار مى فرمود در بيرون رفتن و اُسامه را به جُرْف (به ضمّ جيم و سكون راء، موضعى است در يك فرسخى مدينه) فرستاد و حكم فرمود كه در آنجا توقف نمايد تا لشكر نزد او جمع شوند و جمعى را مقرّر نمود كه مردم را بيرون كنند و ايشان را حذر مى فرمود از دير رفتن، پس در اثناى آن حال آن حضرت را مرضى طارى شد كه به آن مرض به رحمت الهى واصل گرديد، چون آن حالت را مشاهده نمود دست اميرالمؤمنين عليه السّلام را گرفت و متوجه بقيع گرديد و اكثر صحابه از پى او بيرون آمدند و فرمود كه حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقيع چون به بقيع رسيد گفت اَلسَّلامُ علَيكمْ، اى اَهل قبور گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده ايد در آن و نجات يافته ايد از فتنه هائى كه مردم را در پيش است، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم فتنه هاى بسيار مانند پاره هاى شب تار، پس مدّتى ايستاد و طلب آمرزش براى جميع اهل بقيع كرد و رو آورد به سوى حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام و فرمود كه جبرئيل در هر سال قرآن را يك مرتبه به من عرضه مى كرد و در اين سال دو مرتبه عرضه نمود و چنين گمان دارم كه اين براى آن است كه وفات من نزديك شده است، پس فرمود كه يا على به درستى كه حق تعالى مرا مخيّر گردانيده است ميان خزانه هاى دنيا و مخلّد بودن در آن يا رفتن به بهشت، و من اختيار لقاى پروردگار خود كردم چون بميرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود، پس به منزل خود مراجعت نمود و مرض آن حضرت شديد شد و بعد از سه روز به مسجد آمد عصابه به سر بست و به دست راست بر دوش اميرالمؤمنين عليه السّلام و به دست چپ بر دوش فضل بن عبّاس تكيه فرموده بود تا آنكه بر منبر بالا رفت و نشست و گفت اى گروه مردم ! نزديك شده است كه من از ميان شما غايب شوم هر كه را نزد من وعده باشد بيايد وع به نزد حضرت آمد و التماس كرد و آن حضرت را به خانه خود برد و چون به خانه عايشه رفت مرض آن حضرت شديد شد.

پس بلال هنگام نماز صبح آمد و در آن وقت حضرت متوجه عالم قدس بود چون بلال نداى نماز در داد حضرت مطلع نشد پس عايشه گفت كه ابوبكر را بگوئيد كه با مردم نماز كند و حفصه گفت كه عمر را بگوئيد كه با مردم نماز كند! حضرت چون سخن ايشان را شنيد و غرض ايشان را دانست فرمود كه دست از اين سخنان بداريد كه شما به زنانى مى مانيد كه يوسف را مى خواستند گمراه كنند و چون حضرت امر كرده بود كه شيخين با لشكر اُسامه بيرون روند و در اين وقت از سخنان آن دو زن يافت كه ايشان به مدينه برگشته اند بسيار غمگين شد و با آن شدّت مرض برخاست كه مبادا يكى از آن دو نفر با مردم نماز كند و اين باعث شبهه مردم شود و دست بر دوش اميرالمؤمنين عليه السّلام و فضل بن عبّاس انداخته با نهايت ضعف و ناتوانى پاهاى نازنين خود را مى كشيد تا به مسجد درآمد و چون نزديك محراب رسيد ديد كه ابوبكر سبقت كرده است و در محراب به جاى آن حضرت ايستاده است و به نماز شروع كرده است، پس به دست مبارك خود اشاره كرد كه پس بايست و خود داخل محراب شد و نماز را از سر گرفت و اعتنا نكرد به آن مقدار نمازى كه سابق شده بود و چون سلام نماز گفت به خانه برگشت و شيخَيْن و جماعتى از مسلمانان را طلبيد و فرمود كه من نگفتم كه با لشكر اسامه بيرون رويد؟ گفتند بلى يا رسول اللّه ! چنين گفتى. فرمود پس چرا امر مرا اطاعت نكرديد؟ ابوبكر گفت كه من بيرون رفتم و برگشتم براى آنكه عهد خود را با تو تازه كنم. عمر گفت يارسول اللّه ! من بيرون نرفتم براى آنكه نخواستم كه خبر بيمارى ترا از ديگران بپرسم. پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه روانه كنيد لشكر اسامه را و بيرون رويد با لشكر اسامه. (ارشاد شيخ مفيد 1/180 184) و موافق روايتى فرمود خدا لعنت كند كسى را كه تخلّف نمايد از لشكر اسامه سه مرتبه اين سخن را اعاده فرمود (ارشاد شيخ مفيد 1/184) و مدهوش شد از تعب رفتن به مسجد و برگشتن و از حزن و اندوهى كه عارض شد آن حضرت را به سبب آن ناملايماتى كه مشاهده نمود، پس مسلمانان بسيار گريستند و صداى نوحه و گريه از زنان و فرزندان آن حضرت بلند شد و شيون از مردان و زنان مسلمانان برخاست، پس حضرت چشم مبارك گشود و به سوى ايشان نظر كرد و فرمود كه بياوريد از براى من دواتى و كتف گوسفندى تا آنكه بنويسم از براى شما نامه اى كه گمراه نشويد هرگز، پس يكى از صحابه برخاست كه دوات و كتف را بياورد عمر گفت برگرد كه اين مرد هذيان مى گويد! و بيمارى بر او غالب گرديده است ! و ما را كتاب خدا بس است ! (مسند احمد حنبل 1/585، حديث 3326 مسند عبداللّه بن عباس. حديقة الشيعه اردبيلى 1/364) پس اختلاف كردند آنها كه در آن خانه بودند بعضى گفتند كه قول، قول عمر است و بعضى گفتند كه قول، قول رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم است و گفتند كه در چنين حالى چگونه مخالفت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم روا باشد، پس بار ديگر پرسيدند كه آيا بياوريم آنچه خواستى يا رسول اللّه؟ فرمود كه بعد از اين سخنان كه از شما شنيدم مرا حاجتى به آن نيست ولكن وصيت مى كنم شما را كه با اهل بيت من نيكو سلوك كنيد. و حضرت رو از ايشان گردانيد و ايشان برخاستند و باقى ماند نزد او عباس و فضل پسر او و على بن ابى طالب عليه السلام و اهل بيت مخصوص آن حضرت. پس عباس گفت يا رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم اگر اين امر خلافت در ما بنى هاشم قرار خواهد گرفت پس ما را بشارت ده كه شاد شويم و اگر مى دانى كه بر ما ستم خواهند كرد و خلافت را از ما غصب خواهند كرد پس به اصحاب خود سفارش ما را بكن. حضرت فرمود كه شما را بعد از من ضعيف خواهند كرد و بر شما غالب خواهند شد، و ساكت شد پس مردم برخاستند در حالى كه گريه مى كردند و از حيات آن حضرت نااميد گرديدند.

پس چون بيرون رفتند حضرت فرمود كه برگردانيد به سوى من برادرم على و عمويم عباس را، پس فرستادند كسى را كه حاضر كرد ايشان را همين كه در مجلس قرار گرفتند حضرت رو به عباس كرد و فرمود اى عمّ پيغمبر! قبول مى كنى وصيّت مرا و وعده هاى مرا به عمل مى آورى و ذمت مرا برى مى گردانى؟ عباس گفت يا رسول اللّه ! عموى تو پيرمردى است كثير العيال و عطاى تو بر باد پيشى گرفته و بخشش تو از ابر بهار سبقت كرده و مال من وفا نمى كند به وعده ها و بخششهاى تو. پس حضرت روى مبارك را گردانيد به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرمود اى برادر! تو قبول مى كنى وصيت مرا و به عمل مى آورى وعده هاى مرا و ادا مى كنى ديون مرا و ايستادگى مى كنى در امور اهل من بعد از من؟ اميرالمؤمنين عليه السّلام گفت بلى، يا رسول اللّه ! فرمود نزديك من بيا، چون نزديك آن حضرت رفت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم او را به خود چسبانيد پس بيرون كرد انگشتر خود را و فرمود بگير اين را و بر انگشت خود كن و طلبيد شمشير و زره و جميع اسلحه خود را و به اميرالمؤمنين عليه السّلام عطا كرد و پس طلبيد آن دستمالى را كه بر شكم خود مى بست وقتى كه سلاح مى پوشيد در حَرْب و به اميرالمؤمنين عليه السّلام داد، پس فرمود برخيز برو به سوى منزل خود به استعانت خداى تعالى، پس چون روز ديگر شد مرض آن حضرت سنگين شد و مردم را منع كردند از ملاقات آن حضرت و اميرالمؤمنين عليه السّلام ملازم خدمت آن حضرت بود و از او مفارقت نمى نمود مگر براى حاجت ضرورى، پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم به حال خود آمد فرمود بخوانيد براى من برادر و ياور مرا، پس ضعف او را فرو گرفت و ساكت شد. عايشه گفت بخوانيد ابوبكر را! پس ابوبكر آمد و بالاى سر آن حضرت نشست چون حضرت چشم خود را باز كرد و نظرش به او افتاد روى خود را گردانيد. ابوبكر برخاست و بيرون شد و مى گفت اگر حاجتى به من داشت اظهار مى كرد. باز حضرت كلام سابق را اعاده فرمود، حفصه گفت بخوانيد عمر را! چون عمر حاضر شد و حضرت او را ديد از او هم اعراض فرمود، پس فرمود بخوانيد از براى من برادر و ياورم را، امّ سلمه گفت بخوانيد على را همانا كه پيغمبر غير او را قصد نكرده.

چون اميرالمؤمنين عليه السّلام حاضر شد اشاره كرد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به سوى او كه نزديك من بيا، پس اميرالمؤمنين عليه السّلام خود را به آن حضرت چسبانيد و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به او راز گفت در زمان طويلى، پس اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و در گوشه اى نشست و حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم در خواب رفت. پس اميرالمؤمنين عليه السّلام بيرون آمد مردم به او گفتند يا اباالحسن چه رازى بود كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم با تو مى گفت؟ حضرت فرمود كه هزار باب از علم تعليم من نمود كه از هر بابى هزار باب مفتوح مى شود و وصيّت كرد مرا به آن چيزى كه به جا خواهم آورد آن را ان شاء اللّه تعالى.

پس چون مرض حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سنگين شد و رحلت او به رياض جنت نزديك گرديد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام را فرمود كه يا على سر مرا در دامن خود گذار كه امر خداوند عالميان رسيده است و چون جان من بيرون آيد آن را به دست خود بگير و بر روى خود بكش پس روى مرا به سوى قبله بگردان و متوجّه تجهيز من شو و اوّل تو بر من نماز كن و از من جدا مشو تا مرا به قبر من بسپارى و در جميع اين امور از حق تعالى يارى بجوى، چون حضرت امير سر مبارك آن سرور را در دامن خود گذاشت حضرت بى هوش شد، پس حضرت فاطمه عليهاالسلام نظر به جمال بى مثال آن حضرت مى كرد و مى گريست و ندبه مى كرد و مى گفت

شعر

وَاَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِهِ                       ثِمال الْيَتامى عِصْمَةٌ لِلاَرامِلِ (ارشاد شيخ مفيد 1/186)

يعنى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سفيد روئى است كه مردم به بركت روى او طلب باران مى كنند و فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است، چون آن حضرت صداى نور ديده خود فاطمه را شنيد ديده خود گشود و به صداى ضعيفى گفت كه اى دختر! اين سخن عمّ تو ابوطالب است اين را مگو بلكه بگو

وَما محَّمدٌ اِلاّ رَسولٌ قدْ خلَتْ منْ قبلِهِ الرُسلُ اَفاِنْ ماتَ اَوْقتلَ انقلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ). (سوره آل عمران 3، آيه 144)

پس فاطمه بسيار گريست، پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم او را اشاره كرد كه نزديك من بيا، چون فاطمه عليهاالسّلام نزديك او رفت، رازى در گوش او گفت كه صورت فاطمه برافروخته شد و شاد گرديد! پس چون روح مقدّس آن حضرت مفارقت كرد حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام دست راستش در زير گلوى آن حضرت بود، پس جان شريف رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از ميان دست اميرالمؤمنين عليه السّلام بيرون رفت، پس دست خود را بلند كرد و بر رُوى خود كشيد، پس ديده هاى حقّ بين پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را پوشانيد و جامه بر قامت باكرامتش كشيد، پس مشغول گرديد بر امر تجهيز آن حضرت.

روايت شده كه از حضرت فاطمه عليهاالسّلام پرسيدند كه اين چه راز بود كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم با تو گفت كه اندوه تو مبدّل به شادى شد و قلق و اضطراب تو تسكين يافت؟ فرمود كه پدر بزرگوارم مرا خبر داد كه اول كسى كه از اهل بيت به او ملحق خواهد شد من خواهم بود و مدت حيات من بعد از او امتدادى نخواهد داشت و به اين سبب شدت اندوه و حزن من تسكين يافت ! پس اميرالمؤمنين متوجه غسل او شد و طلبيد فضل بن عباس را و امر كرد او را كه آب به او بدهد پس غسل داد او را بعد از اينكه چشم خود را بسته بود. پس پاره كرد پيراهن آن حضرت را از نزد گريبان تا مقابل ناف مبارك آن حضرت، و حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام مباشر غسل و حنوط و كفن آن حضرت بود و (فضل) آب به او مى داد و اعانت مى كرد آن حضرت را بر غسل دادن، پس چون اميرالمؤمنين عليه السلام از غسل آن حضرت فارغ شد پيش ايستاد و به تنهايى بر آن حضرت نماز كرد و هيچ كس مشاركت نكرد و آن حضرت در نماز كردن بر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مردم درمسجد جمع شده بودند و گفتگو مى كردند در باب اينكه چه كسى را مقدم دارند در نماز بر آن حضرت و در كجا دفن كنند آن جناب را، پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام بيرون آمد و رفت نزد ايشان و فرمود كه همانا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم امام و پيشواى ما است در حال حيات و بعد از ممات پس دسته دسته مردم بيايند بر آن حضرت نماز كنند بدون تقدم امامى و بروند به درستى كه حق تعالى قبض روح نمى فرمايد پيغمبرى را در مكانى مگراينكه پسنديده آن مكان را از براى قبر او و من پيغمبر را دفن خواهم نمود در حجره اى كه وفات آن حضرت در آن واقع شده.

پس مردم تسليم كردند اين امر را و راضى شدند به آن پس چون مسلمانان از نماز بر آن حضرت فارغ شدند عباس عموى پيغمبر مردى را روانه كرد به سوى ابوعبيده جرّاح كه (قبر كن) اهل مكه بود و ديگرى را فرستاد به سوى زيد بن سهل كه (قبر كن) اهل مدينه بود و آنها را طلبيد از براى كندن قبر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم، پس زيد بن سهل را ملاقات نمود و امر كرد او را به حفر قبر آن حضرت، پس چون زيد از حفر قبر فارغ شد اميرالمؤمنين عليه السّلام و عبّاس وفضل بن عباس و اسامة بن زيد داخل در قبر شدند براى آنكه آن حضرت را دفن نمايند. طايفه انصار چون چنين ديدند صدا بلند كردند و قسم دادند اميرالمؤمنين عليه السّلام را كه يك نفر از ما نيز با خود مصاحب كن در دفن كردن حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم تا آنكه ما نيز از اين حظّ و بهره دارا شويم، پس اميرالمؤمنين عليه السلام اَوْسِ بن خوْلىّ را كه مردى بدْرى و از افاضل قبيله خَزْرج بُود امر كرد كه داخل قبر شود، پس اميرالمؤمنين عليه السّلام جَسَد نازنين پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را برداشت و به اَوْس داد كه در قبر بگذرد پس چون حضرت را داخل قبر نمود امر كرد او را كه از قبر بيرون بيايد پس اَوْس بيرون آمد و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در قبر نازل شد و صورت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را از كفن ظاهر گردانيد و گونه مبارك آن حضرت را بر زمين مقابل قبله نهاد پس خشت لحد را چيد و خاك بر روى او ريخت و اين واقعه هايله در روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم از هجرت بود. و سنّ شريف آن حضرت شصت و سه سال بود و بيشترمردم حاضر نشدند بر نماز و دفن آن حضرت به جهت مشاجره در امر خلافت كه مابين مهاجر و انصار واقع بود. انتهى. (ارشاد شيخ مفيد 1/179 189، اعلام الورى طبرسى 1/263 270)

 

آيا پيامبر به شهادت رسيد؟

در احاديث معتبره وارد شده است كه آن حضرت به شهادت از دنيا رفت چنانكه صفّار به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در روز خيبر زهر دادند آن حضرت را در دست بزغاله چون حضرت لقمه اى تناول فرمود آن گوشت به سخن آمد و گفت يا رسول اللّه ! مرا به زهر آلوده اند، پس حضرت در مرض موت خود مى فرمود كه امروز پشت مرا در هم شكست آن لقمه كه در خيبر تناول كردم و هيچ پيغمبر و وصىّ پيغمبرى نيست مگر آنكه به شهادت از دنيا بيرون مى رود. (بصائر الدرجات صفار ص 503، باب الائمه انهُ كلّمهم غير الحيوانات، حديث پنجم) و در روايت ديگر فرمود كه زن يهوديه آن حضرت را زهر داد در ذراع گوسفندى و چون حضرت قدرى از آن تناول فرمود آن ذراع خبر داد كه من زهرآلوده ام پس حضرت آن را انداخت و پيوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر مى كرد تا آنكه به همان علت از دنيا رحلت فرمود. (بصائر الدرجات صفار ص 503، باب الائمه انهُ كلّمهم غير الحيوانات، حديث ششم) صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ.

و مستحب است زيارت آن حضرت از نزديك و دور چنانكه شيخ شهيد در (دروس) فرموده كه مستحب است زيارت پيغمبر و ائمه در هر روز جمعه اگرچه زائر از قبرهاى ايشان دور باشد و اگر در بالاى بلندى بايستد و زيارت كند افضل است انتهى. (الدّروس الشرعيه شهيد اول، 2/16)

و نيز سزاوار است زيارت حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در عقب هر نمازى به اين الفاظى كه حضرت امام رضا عليه السّلام تعليم ابن ابى نصر بَزَنْطى، فرمودند :

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللّه اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللّهِ اَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ قدْ نصَحْتَ لاُِمَّتِكَ وَجاهَدْتَ في سَبيلِ رَبِّكَ وَعَبَدْتَهُ حَتّى اَتي كَ الْيَقينُ فَجَزاكَ اللّهُ يا رَسولَ اللّهِ اَفضل ما جزى نبيا عَنْ اُمَّتِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلى اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.

منبع : http://nabieakram.ir